خرداد 76
یادش بخیر سوم خرداد 76. سوم راهنمایی بودم آنروز ها. ایام امتحانات بود. آنروز امتحان علوم داشتیم. ساعت 8 صبح شروع می شد. آن موقع ها من به قول خیلی ها بچه خرخونی بودم. به خاطر یک نوزده و هفتاد و پنج شدم هم افسردگی می گرفتم. سر جلسه امتحان ها همیشه فکر و ذهنم 20 گرفتن بود. اما آنروز دوست داشتم زودتر امتحان شود. می خواستم بدو بدو بروم و بفهم نتیجه انتخابات را. آن امتحان را 20 نشدم. باور کنید. 18.5 شدم فکر می کنم لابد از بس حواسم پرت بوده چون واو به واو کتاب و دفتر رو حفظ بودم. با دوستم از حوزه امتحان نهایی تا مدرسه خودمان دویدیم. معلم اجتماعی مان از خوشحالی داشت بال بال می زد. شیرینی در مدرسه پخش می کرد و می گفت انتخابات رو خاتمی برده صد در صد. شک نکنید. وقتی به خانه رسیدیم. در خانه هم همه خوشحال بودند. ظهر آنروز آقای رقیب برای خاتمی نامه ای نوشت و پیروزی اش را تبریک گفت. حتی مجری تلویزیون هم از ته دل یا الکی با لبخند ملیحی خبر را می خواند. دیگر باورمان شده بود که ما برنده شده ایم و نه کاندیدای آنها. باور کنید در حوزه امتحانی ما آنروز بین همه بچه ها بحث خاتمی بود. بحث امید ها و آرزو ها. همه از آینده ای بهتر خبر می دادند. آنروز ها همه خوشحال بودند. عصر آنروز خیلی ها با ماشین هایشان بوق می زدند. بوق های که صدایشان آنروز دیگر گوشخراش نبود.
خرداد 80
آنروز ها پیش دانشگاهی بودم و کنکوری که نزدیک بود. آن سال من به کل از همه چیز فاصله گرفته بودم. از فوتبال از روزنامه از سینما و سیاست. تا آنروز ها حتی یکبار هم روزنامه ای نخوانده بودم. البته آنروز ها روزنامه ای هم نبود. سال قبلش همه را فله ای بسته بودند. البته من تقریبا در کنکور غرق که نه حل شده بودم. البته هنوز وسوسه انتخاب خاتمی قلقلکم می داد که چند ساعتی هم که شده بی خیال درس شوم و سراغ روزنامه ها و تلویزیون بروم. آنروز ها نوروز بعد از چند ماه بی روزنامه گی اصلاح طلبان منتشر شد. اشک های خاتمی و این که او شرمنده ملت است. آنروز ها دوست داشتم تا خاتمی نمی آمد و چون می دانستم که نمی تواند کاری از پیش ببرد. اما حضور دیگر کاندیدا ها و هجمه ای که بر خاتمی وارد می کردند بالاخره مرا مجاب کرد باید بیایم و باید رای بدهم. آنروز ها البته فضا مثل 76 نبود و خیلی ها ناامید شده بودند. برنامه تبلیغاتی تلویزیونی خاتمی هم شده بود دیگر جزو برنامه درسی من. فیلم انتخاباتی خاتمی هم خیلی تاثیر گذار بود و فکر می کنم همان چند دقیقه خیلی ها را مجاب کرد که برای بار دوم ببینند و رای بدهند و من هم که دوره قبل سنم به رای دادن نیم خورد.18 خرداد شد. رای دادیم. 19 خرداد شد و باز هم معلوم شد که باز هم خاتمی برنده شده است. آرایش از دوره قبل هم بیشتر بود و البته درصدش کمتر. باور کنید.
خرداد 84
دیروز روز اولش بود. خرداد را می گویم. در ستاد نسیم بودیم. ستاد نسل سومی ها طرفدار معین. 200 نفری آنجا بودند. معین آمد با همان صداقت و صمیمتی که از همان جلسه وبلاگ نویسان فهمیدم دارد. باور کنید سکه ای هم نمی دهند مثل ستاد های دیگر. وعده 50000 تومانی هم در کار نیست. همه کسانی آمدند با عشق علاقه آمدند یا شاید به قول نیک آهنگ با استراتژی ترس آمده اند. ترس از احمدی نژاد. معین آدم بسیار خوبیست. همانطور که قوچانی دیروز در شرق نوشته بود از نجیب ترین نیرو های سیاسی جمهوری اسلامی است. کافیست چند دقیقه ای با او هم کلام شوید تا حرف های مرا تایید کنید. او خیلی از خصلت های ناپسند سیاسیون دیگر را ندارد. آنقدر صمیمی و صادق است که حتی دل آدم هم برای او می سوزد. من و خیلی های دیگر با تمام انتقاداتمان آمده بودیم برای حمایت از کاندیدایی که می توانست لااقل کف خواسته های ما باشد و با عبرت از اشتباهات خاتمی آنگونه عمل نکند که او کرد و شاید بتواند کاری کند که اوضاع بدتر از آنی شود که هست. همه ما امیدوار بودیم در انتخابات کاندیدایی انتخاب شود از جنس ماست و از جنس خاتمی و می شود از او انتقاد کرد با او رو در رو شد و مثل همین آذر ماه سال قبل و رفتار دانشجویان با خاتمی. ساعت 9 بود از ستاد رسیدم به خانه. وقتی خبر رد شدن معین را شنیدم شوکه شدم. نمی توانم دلیلی منطقی برای رد کردن مردی پیدا کنم که هیچ نقطه تاریکی در کارنامه اش نیست و اگر هم هست مربوط به کمی کوتاهی اش در دفاع از حقوق دانشجویان و حمایت بیشتر از آنها بوده است. ناراحتم خیلی ناراحت بر عکس 8 سال پیش 4 سال پیش. ناامیدم بر عکس آن سال. می ترسم از کسی قرار است بجای خاتمی بر این صندلی بنشیند و دلم می گیرد برای حکومتی که در آن کاندیدا های رد شده معین و دکتر یزدی هستند و کاندیدای تایید شده اش احمدی نژاد و قالیباف. متاسفم برای حکومتی که هر روز افراد بیشتری از قطارش پیاده می شوند و قطارش در سراشیبی سقوط قرار گرفته است. می ترسم از وضعیت پرونده هسته ای از آزادی و رفاه اجتماعی از وضعیت اینترنت از وضعیت اقتصاد و می ترسم بعد از چهار سال دیگر نه نامی از ایران بماند و نه نامی از ایرانی. راستی چند سال می کشد کسی پیدا شود که حداقل شباهت نصفه و نیمه ای به خاتمی به معین داشته باشد ؟؟؟
۳ نظر:
حالا باید ببینیم بدنهی ِ چپهای ِ مسلمان که بسیاری از رتبههای ِ بالای مدیریتی کشور را در اختیار دارند و نفوذ زیادی در سپاه، جهاد، آموزش و پرورش و دیگر نهادهای ِ دولتی، چه میکنند؟ .. آیا توان و انگیزهای برای ِآنها مانده است تا شاید بازهم مثل زمان ِ تعطیلی ِ «سلام»، کویی را به آشوب کشند!؟ .. یا دل به آمدن ِ رفسنجانی خوش کرده و به ماهیانهای رضایت خواهند داد؟
تو اصفهان كه فيلترش برداشته شد :)
متاسفم واقعا امیر جان
یادش بخیر اونشب چقدر تو چت منو متقاعد میکردی که به معین رای بدم
اما خوشحالم از اینکه با رد صلاحیت شدن معین جمع کسایی که مبخواستن تو انتخابات شرکت کنن خیلی خیلی کم شد
ارسال یک نظر