عادت می کنیم. مثل آروزی رمان خانم پیرزاد. عادت می کنیم به آینده مبهمی که در انتظارمان است. به یاس به ناامیدی. سعی می کنیم به جای دیگران خودمان را سرزنش کنیم. سعی می کنیم هزار جور استدلال بیاوریم که لابد ما اشتباه کرده ایم. اصلا خیلی مهم هم نیست. انگار نه انگار که اتفاقی است. از فردا نه از همین امروز به زندگی عادی مان بر می گردیم. سعی می کنیم بلندتر بخندیم. البته به جبرانش سعی می کنیم بیشتر سکوت کنیم. اصلا با دهان بسته می خندیم. می خواستیم دیگران را شبیه خودمان کنیم, حالا شبیه دیگران می شویم. فراموش می کنیم چیز هایی را که باید فراموش کنیم. باور کنید که عادت می کنیم.
در سال صرفه جویی لبخند
پروانه های رنگ پریده
روی لبان ما
پرپر زدند
لبخند ما
به زخم بدل شد
و بوسه هایمان
پوسید
ما
لبخند استخوانی خود را
در لابلای زخم نهان کردیم
صد سال آزگار
ماندیم
و زخم های خشک ترک خورده را
در متن لایه های نمک خواباندیم
اما
در روز های ریخت و پاش لبخند
قصابکان پروار
و کاسبان رسمی پروانه دار
لبخند های یخ زده خویش را
بر پیشخان خود
به تماشا گذاشتند!
قیصر امین پور
۱ نظر:
بايد سكوت كنيم
بي ترديد
ارسال یک نظر