وقتی شنيدم که آرش سيگارچی و مجتبی سميعی نژاد به جرم توهين به مقدسات، تشويش اذهان عمومی، مصاحبه با رادیوهای بيگانه، توهين به رهبری، نشر اکاذيب و دهها جرم من درآوردی ديگر بازداشت شده اند و برای يکی 14 سال حبس بريدند و برای ديگری حکم ارتداد بافتند؛ وقتی که ماجرای دستگيری اميد معماريان و حنيف مزروعی و چند نفر ديگر را خواندم و شنيدم که تنها به صرف همکاری با سايت های وابسته به حزب مشارکت چه بلاهايي در زندان بر سرشان آمد؛ وقتی وبلاگهای ما را با ذره بين برای يافتن يک خط مدرک گناه زير و رو می کنند؛ وقتی جرآت نمی کنيم با اسم و مشخصات کامل، از اين و آن انتقاد کنيم و مجبوريم با درماندگی تمام دست به خودسانسوری مطلق - که بدترين درد هر وبلاگ نويسی است - بزنيم؛ وقتی از ترس زندان رفتن و حبس کشيدن و پرونده سازی و محروميت از حقوق مدنی و اجتماعی نمی توانيم حرف دلمان را بزنيم؛... چگونه باور کنم که تو به اين راحتی به وطنت سفر می کنی و با مشاور رئيس جمهور آزادانه هم صحبت می شوی و در انتخابات به آسودگی خيال شرکت می کنی و هی مدام از ستاد معين به دفتر روزنامه شرق سرک می کشی و در خيابان ها آزادانه قدم می زنی ، به راحتی در اجتماعات شرکت می کنی، در حالی که بيشترين توهين ها را به رهبری داشتی، بدترين طنزها را برای ائمه ساختی، با راديو و تلويزيون های مختلف همکلام شدی، مسئولين قضايي مملکت را آماج بيشترين انتقادها کردی ...
ادامه مطلب