بارون تندي مي اومد. از خود مسجد تا امام زاده. مثل هر سال بود. بويژه وقتي با دسته موقع برگشتن وارد مسجد مي شديم. انگار ديوار ها هم به لرزه افتاده بود. فقط نام حسين شنيده مي شد. غذا هم مثل هميشه قيمه بود. براي من هميشه عاشورا معادل بوده با مسجد ونك. فضاي حزن انگيز اون تو آدم رو وادار به فكر كردن مي كنه. اينكه هر چقدر هم بخواهي سنتي فكر نكني و مدرن عمل كني، انگار بايد خودت رو اين روز به دسته بروسني . نام حسين رو فرياد بزني.