چقدر زود مي گذرد. حتي صبر هم نمي كند افسوس گذشته را بخورم. حسرت روز هاي كفتي دانشگاه. روز هايي كه شايد زماني دوست داشتم زودتر تمام مي شدند. چقدر اين شتر بدتركيب سربازي به خانه ما نزديك شده است. انگار آمده تا هم كارم را ازم بگيرد و هم آينده ام را. خب خدمت مقدسي است ديگر. شايد هم سال ها بعد دلم براي روز هاي سربازي تنگ شود.
سال 84 گرچه از لحاظ كاري برايم سال خوبي بود اما سالي هم بود كه چوب برخي از اشتباهات سال هاي قبل را در آن خوردم. اشتباهات بر مبناي طي كردن يك شبه ره صد ساله. اما ايكاش اين سال آن كش مي آمد تا آن شتر منحوس گورش را براي هميشه گم مي كرد و اين سعادت مقدس دست از سر ما برمي داشت.
چقدر خوب بود آن روز پاييزي كه يك آن فكر كردم اين آروزي قديمي در حال تبديل شدن به حقيقت است. ولي سخت تر لبخند ها و قهقهه هاي مصنوعي بود كه بايد به خورد ديگران مي دادم تا فكر كنند هيچ اتفاقي نيفتاده است.
چقدر سخت است كه انتظار شروع سال جديد را نداشته باشي. چقدر سخت است كه يك آن حباب آروز هايت شكسته شود. چقدر سخت است كه در مورد چيز هايي غير از كامپيوتر، اينترنت، گوگل و يا وبلاگ نوشت. چقدر سخت كه حالا من تنها نشستم با نواي بي نوايي. عيدتون مبارك.
۱ نظر:
سال نو مبارک همکار محترم
ارسال یک نظر